یاد آر این نقطه چین .....های مزرعه ی جرم خیز بنویسم دوست بخوانی دشمن و بدوزی کیسه ی خون تو و من خیال عاشقانه ی این ذهن بیمار و انتقال گلبولهای سرخ با کهکشان یک توپ پارچه ی مخمل گربهها ی خانه ی کدخدا هم هیز شده اند! و تو پودر آسپرین را مرحم صورت زخمهایت. تا آخرین بیدار باش قطره قطره مفلوج آویزان ترا نه می خوانیم!!!! مرا بردار من شاعر این شعر دیکتاتوریست.... و زندان ایدز در دور دستهای تنت ساز مان مرا می خواند!
|